Iranian Alliance, Iranian, History, Land, and
|
|
-((آخـريـن روزهـای سلطنـت پادشـاه فقيـدايـران درسفری بدون بازگشـت!!
))---
درآبان وآذرماه 2518 (1979) ؛ درسـت 25 سال پيـش باسفرمحمدرضاشاه پهلوی ازکشورمکزيک بـه نيويـورک که بمنظـور معالجات اضطراری پزشکی وبنابه توصيه اطبای معالـج او صـورت گرفت؛ ماجرای پرسروصداوخشونت باری آغاز گرديد که گروگانگيری444روزه کارکنـان سفارت آمريکادرايران واقامت پرمخاطـره شاه درپاناما وسفرآخرين لحظه وی بکشـورمصـررابه دنبال آورد و تـادرگـذشت وی دربيمارسـتان معادی قـاهره درپنجم امـردادماه 1980 ادامـه يافـت. رويـدادهای تلـخ وغيرمنتظره وگاه باورنکردنـی که دراين9ماه برآخريـن پادشاه ايران گـذشت؛ واقعيـتهای سياسـی و درسهای اخلاقـی غالبـا" ناشـناخته ای را؛هـم بـرای محمـدرضاشاه دلسوزملت وعاشق ايران؛ وهـم برای ملت اغفـال شده ايران؛ دربرداشت کـه درشرايـط عادی حتـی تصورايـن حوادث دشـواربود؛ وفقط ميبايـست شرايطی چنيـن استثنائـی درپيـش آمده باشـدتاچنيـن واقعيتهائی بتوانـدمطرح وعملی گـردد. 24 سـال پـس ازآغازماجـرا؛ خلاصـه ای ازشـرح روشـن وعبرت انگيـزی کـه خـودپادشـاه فقيـددرآخـرين هفتـه های زندگانيـش درقاهـره درايـن باره صميمانه ميـنويسـد؛ توجـه فرمائيـد:
* رويـه آمريـکا برای مـن به قيـمت سلطنـتم تمام شـد. درپانـاما داشت به قيـمت جانـم نيـزتمـام ميشــد! * نقـش اساسـی رادرفاجعـه ای کـه برکشـورمـن روی داد؛ امـريـکا ايـفا کرد.
* امـروزتـرديـدی برايـم نمانـده اسـت که سياسـت غـرب به نحـوخطرناکـی خـودخواهـانـه وکـوتـاه بيـنانـه اسـت!
* هيـچوقت نتوانسـتم علـت عـدم توانائی انگلسـتان وامريکا را دردرک واقعيتهای انـکارناپـذيـرتاريـخ وتمـدن و فرهنــگ ايـران بفهمــم!
* هـرگـزنتوانسـتم بفهمـم که آنـچه ازطـرف دولـت آمريـکا بمـن گفته ميشود؛ تـاچـه حـد قابـل اعتمـاداسـت؛ وعلـت تغييـر روشـهای پياپـی ايـن کشـوراز روزی تـاروزديـگرچيســت؟
* بـارهـا به مـن هوشــدارداده شـده بودکه ((سيـا)) درپشـت سـرتظـاهـرات دانشـجوئـی عليــه مـن اسـت؛ ولـی مـن نخواســته بـودم بـاورکنــم!! دربيسـت وپنجـم شهريـورماه 2518 ؛ تهيـه متن کتاب
((پاسخ بتاريخ)) مـن درمکزيک پـايان يـافت.
درآنموقـع بفـکرم خطـورنميکردکه ناچـارشـوم بـزودی مطالـب فـراوان ديـگری را بـديـن متـن بيـفزايـم. تاليـف ايـن کتاب بـرای مـن حکـم مسابقـه ای را با زمـان داشت؛ زيـراازچندماه پيـش ازآن تنـدرسـتی من پيوسـته مختـل ترميشـد. غالبا"تـب داشـتم؛ وبدينترتيب دردهـای جسـمی مـزيد برآلام روحـی مـن شده بود. پزشکانی که مرا در کوئرناواکا معالـجه ميکردند؛ نتوانسـته بودند به يـک تشخيص قطعی دسـت يابنـد ودرنتيـجه بطـورجـدی ازمـن خواسـتند که شخصـا"به آمريـکابروم تادرآنـجا تحت معاينات کاملـی قرارگيـرم که فقـط بيمارسـتانهای بـزرگ هوستون ويا نيويـورک امـکان فنـی آنـراداشــتند.
خـودمـن بايـن سـفراشـتياقی نـداشـتم؛ زيـرااززمـان عزيـمت من ازتهـران در ديـماه 2517 (1978) ؛ واشـنگتن علاقه ای به سـفر من به آمريکانشـان نميداد؛ در صورتيکه قبـلا"صريـحا"بمـن قـول داده شـده بودکه ميـتوانم برای معالجات پزشکی خـود بـدانجا بـروم. ايـن اطميـنان را در آخريـن بارسـفيرآمريکادرباهامـاس بمـن داد درموقعيـکه دولـت مرکـزی ايـن جزيـره؛ باحتمال قوی بافشـار انگلستان؛ ازتمديد رواديــداقامـت توريســتی مـن وهمراهانـم درباهامـاس خودداری کـرد. دراوآخـرمهرماه تصميـم قطعی گرفتـم که برای معالجه به نيويورک بروم؛ زيراکه وضع جسـمی من اجازه ترديـد بيشـتری رادرايـن باره بمـن نميداد. در30 مهرماه ازمکزيـکوسيـتی باهواپيـماعازم نيـويورک شــدم.
بخاطـردارم که سرکنسول آمريـکا درمکزيکـوسيـتی که بديـن مناسبـت به فرودگاه آمده بود؛ باديـدن مـن شديـدا" متعجـب شـد زيـرا مسلمـا" آن تصويـری که اودرتحت تاثـيررسانه هـای گـروهی ازپادشـاه ستمـگرودشـمن حقوق بشـرداشت بامـرد رنجـور و خسـته ای کـه دربـرابرخودداشـت؛ قابـل تطبيـق نبـود. درآنمـوقع نه ماه ازهنـگام عزيـمت من ازايران گـذشته بود؛ نه ماهی که سراسرآن بارنـج وناملايـمات سـپری شـد؛ زيـرا دل من ازآنچه برکشورم ميگذشت؛ درمقايسه باآنـچه برای اين کشـورخواسته بودم خونيـن بود. هـرروز گزارشهای تـازه ای از کشـتارها و اعدامهاميرسيـد؛ که همه آنها بخـش حساب شده ای ازانهـدام منظـم آن زيـربنائـی بود که درمـدت37سال سلطنـت خودم برای ملـت ايران ساخته بـودم.
با ايـنهمه درتمام ايـن نه ماه ازجانـب مدافعان آمريکائی حقوق بشـرکه پيـش ازآن آنـهـمه عليه رژيـم ((ستمگر)) من فريـاد برداشته بودند؛ حتـی کلمه اعتراضی برزبان جاری نشـد. هرچنـدکه تـذکراين نکتـه دردناک اسـت؛ ولـی بايد با تحليـل وتجزيه کافی بگـويم که من بايـن نتيجـه رسيده ام که برای آمريکا وغالب کشورهای ديگرجهان غـرب؛ از نظـر ((اخلاق بين المللی)) ضابطه کاملا" دوگانه ای وجوددارد.
قصـدمـن ازهمان هنگام خـروج ازايران اين بودکه برای معالجه به امريکابـروم؛ ولـی درزمان اقامـتم درمراکـش شروع به دريافت پيامهای شگفت انگيزی ازجانب دوسـتان خودم دراين کشورکه بادولت مرکزی درارتباط بودنـد؛ و ازجانب منابعی که درداخـل حکومت کارترکارميکردند؛ کـردم که هرچندغيـردوستانه نبود؛ ولی خيلی معنـی دار بود. مثـلا" بمن گفتـه ميشـدکه شايداکنون وقت مناسبی برای آمدن شـما نباشـدوشايـدبهترباشـدکه ايـن کاررابه وقـت ديگری موکول کنيـد. درآنمـوقع خـودمـن نيـزاحساس ميکردم که تمايلی بديـن سفرنـدارم؛ زيـراهيچوقت مايـل نبـوده ام به جائـی بـروم که خواهان حضـورمن نيسـتند. وانگهـی بيش ازپيش متوجـه ميشـدم که آمريکاچه نقشـی اساسـی درجريان حوادثی که اين وضـع را درکشـورمـن پـديد آورد؛ ايـفاکـرده بود.
بجـای آمريـکا به باهامـاس رفتـم؛ که سرزميـن زيبائی بـود؛ ولی اقامت من و خـانواده ام در آنجا باآرامشـی که خواست مـن بود؛همـراه نشـدزيـراکه قسمت اعظـم وقـت من درآنجـاصـرف اطلاع بر وقايـع ناراحت کننده تهـران ميشد . دادگـاههای رژيم کارخـودراآغـازکرده بودند ودوسـتان وهمکاران من يکی پس ازديـگری به جوخـه های مـرگ سـپرده ميشدندوخانه هايشان غارت واموالشان ضبـط ومصادره ميشـد. اعـدام اميرعباس هـويـدا فقط مقدمه ای براين سلسلـه کشـتارهابـود.
ارتبـاط من درباهاماس باآمريـکابسيـارمحدودبودوسفيـرآمريکادرايـن کشورتنها يکبـاردراواخـرمدت اقامتـم بامـن تماس گرفـت؛ البته ازمجـاری مختلف بمن اطميـنان داده ميشـدکه اگراحتيـاج به معالجـه داشته باشـم راه آمريکابروی من بـازاسـت. باوجـود ايـن واشينگتـن نه تنهامايـل به چنيـن مسافرتی نبود؛ بلکه بطـورروزافزونـی حتـی نسبت به حضـور من درباهاماس نيـزابرازناراحتـی ميـکرد؛ واحتمالا"ايـن موضوع رابه دولت باهاماس نيـزاطلاع داده بود. سه هفته پيـش ازپايـان مدت اعتبـاررواديدما؛ مقامات رسمی درپاسـخ مراجعه دستياران مـن؛ قـول دادندکه درعـرض يکهفـته ترتـيب تمديـد رواديد ماراخواهنـدداد. بهميـن جهت اوراق ومـدارک لازم درايـن باره به مراجع مربوطه تسليم کرديم؛ ولـی ده روزپيـش ازانقضـای مدت اعتبـار رواديـدها به مااطلاع داده شدکه اين رواديـدهاتمـديدنخواهنـدشد. دربـاره علت ايـن تصميم نه توضيحی بماداده شد؛ نـه اظهارتاسـفی شـدونه آمادگـی برای مذاکره نشـان داده شـد.
درآن هنـگام اطلاعات من دراين موردمحـدودبه سـوء ظن های مبهمی بود؛ ولی امروزفرضيات روشـنی برای درک علـت ايـن تغييرروش دارم. بايـدمتذکـرشوم کـه نفـوذ انگلسـتان دراين مجمـع الجزايرکه قبلا"مستعمره اين کشوربوده است؛ کماکان زياد اسـت ومـن سـوء ظن فراوانـی نسبت به اعمال نفوذ دولت انگلستان دربـاره اتخـاذاين تصميـم دارم که هيچوقـت نتوانسته ام به علت آن پـی ببرم. همانطور کـه پيش ازآن؛ درتمام طول ماههای آخراقامتـم درايـران نتوانستم بفهمم که علت تغييـرروش سياسـت آمريکا ازيکروزتاروزديـگرچيسـت وآنچه ازطرف ايـن دولـت بمـن گفتـه ميشـودتاچـه انـدازه قابـل اعتمـاداســت.
کشـورموردترجيـح من برای اقامـت مکزيـک بودکه درزمان سلطنـتم بدانجا سـفرکرده بودم ونسبـت بدان علاقـه ای خـاص داشـتم. علاوه برآن ميان من ورئيـس جمهوری اين کشورکه درآنموقع وزيردارائی مکزيک بودروابط دوستانه برقرار بوددرمکزيک درمحلی در کوئرناواکا درفاصله يکساعت ونيمی مکزيکوسيتی اقامـت کرديم که اقامتگاه مطلوبی بود؛هرچندکه پشـه های بسيارمزاحمی داشت. درآنمـوقع هنـوزوضـع مزاجی من وخيـم نشده بود. مردمـی که باآنهابرخورد داشـتم؛ خونـگرم ومهربان بودند و بطـورکلـی محيـط برايـم آرامش بخش بود اکنـون وقـت وآرامش آنـراداشتم که درباره جنبـه های ژئوپلتيک تحولاتی که درايـران روی داده بـود؛بيـنديشـم وآنهاراارزيـابی کنـم.
*****************
رايـن ميـان ايـران پيوسـته بيشـتردرگـرداب هرج ومـرج فـروميرفـت ملتـی که من آنرابه سـوی ترقـی واعتمادبنفس و نيـرومندی رهبری کرده بودم اکنـون زخـم خورده وسرکوفته به خـاک مذلـت افتـاده بود. به مردم ايـران بطـور پيگيـرگفتـه ميشـدکه مردمـی محـروم وفقيـربيش نيسـتيد.
حقـوق زنـان که من آنـرا باتـلاش بسـيار برپايـه موازينی مترقـی استوارکرده بودم جـای خودرابه ظلمت وجهالتی قـرون وسطائی سپرده بود. پروژه های فراوانی کـه اجرای آنهـادرزمـان من آغازشـده بود؛ متوقـف شده بود. اصولا"آخوندان بـه انجام طرحهائـی ازقبيـل راکتـورهای هــــسته ای چه علاقه ای ميتوانستنـد داشــته باشــند؟
بانـگرانی ازخود ميپرسيــدم که تکليف آنهمـه مدارس؛ بيمارستانها؛ دانشگاهها؛ سازمانهـای اجتماعی وآنهمـه کارخانه های تازه ای که درحال ساختمان بـودند چـه خواهـدشـد؟ برنامه هائی طـرح کرده بودم که ايران بزرگترين توليدکننده کـودشيميـائی جهان شـود. چـه آرزوهـائی وچــه عاقبتـــی!! ايـن کابـوس درشـبی که مکزيـک را بمنظورمعالجـات پزشکی به مقصـد نيويـورک تـرک گفتم بيش از هر چيـز ديگر مرا رنـج ميـداد.
اين سفرباوقايـع مضحکـی نيـزهمراه بـود. مثـلا"درفرودگـاه نيمه راه((فورت لادرديل))کـه در آنـجا برای سوختيـگيری فـرود آمديـم؛ مامـورگمرک ازخلبان پرسيد که آيا مـاگيـاه وتخـم سـبزی برای کاشـتن همـراه داريـم؟
دربيمارسـتان نيويورک دواطاق درطبقه هفـدهم بمن اختصاص داده شده بـود وچنـداطاق پيـرامون آن نيـز در اختيـارخانواده مـن بود. بيست وچهارساعت پـس ازورودتحـت عمل جراحـی قرارگرفتم. دو روزبعـد؛ شصتميـن سالروز تولـدخـودم رادرحاليـکه احسـاس اعاده سلامتـی ميکردم؛ همراه خانواده ام دراطـاق بيمارستان برگـذارکردم. احساساتی که بديـن مناسبت ازسراسرجهان نسـبت بمـن ابرازشد مايه دلگرمی من بود. اطاق من دربيمارسـتان بصورت يـک مغازه گلفـروشی درآمـده بود. خواهـش کردم گلهـاراميان سايربيماران تـوزيـع کنند.
هـزاران نامه و تلگرام نيـزبرای مـن رسيـدوتلفن درتمام روز قطــع نشد. يـکی ازنويسـندگان نامه هاازمـن دعـوت کـرده بـود به خانه و مـزرعه اودرکنـاريک درياچـه بـروم که درآنـجادرمحل امنی خواهم بود. برخـورد دوسـتانه وسـاده افـرادعادی آمريـکائی همـواره مايه خوشوقتـی مـن بـوده اسـت.
متاسـفانه ايـن روش درست عـکس روش دولت اينکشور ورسـانه های گروهـی آن اسـت.ايـن رسانه ها؛ هميشـه تظاهراتی راکــه عليـه مـن صـورت ميـگرفت خيلـی پـرآب و تاب تـرازآنچه واقعـا"بـود منعـکس ميکردنـدودرعـوض تظاهـرات مـوافق مراناديـده ميگرفتنـد.
مثـلا"بيـاددارم که درآخريـن سفررسـمی من به آمريـکا درسال1977درشهر ويليـامزبـورگ درحـدود پنجاه نفـرعليـه من تظاهرکردند؛ درصورتيکه تعداد کسانيـکه همانمـوقع ودرهمان شـهربنفـع من تظاهرميکردنـد ازپانصـدنفـر متجـاوزبود. ولـی وسائل خبـری اين نسـبت رادرست وارونه کردندوعـلاوه بـرآن ايـن پرسـش رامطرح ساختنـدکه چه کسـی برای اين تظـاهرات بـه طرفـداران شـاه پـول داده اسـت؟ اماهيـچکس ايـن سئوال رادرپيش نياورد کـه چه کسـی برای انـجام تظاهرات ضـد شـاه پـول داده است؟ چيزی که مسـلم بـود؛ اين بودکه به اشـکال ممکن بودايـن افرادی که نقـاب برصورت زده بـودند امـامـوهای طـلائی وپوسـتهای کاملا"سفيـدشان ازبيـرون نقاب پيـدابـود؛ايـرانی باشــند.
*******************
درمـدت اقـامـت مـن دربيمارسـتان نيويورک پرزيد نت کارتر نه برای مـن پيامـی فرسـتاد ونـه با تلفـن احـوالی پرسـيد و نـه اجازه داد که هيچ مقـام عاليـرتبه حکومـت اوايـن کاررابکنـد. دوهفتـه پـس ازورود من به بيمارسـتان؛ گـروهی ازافراطيون مذهبی درروز سيـزدهم آبانمـاه سفارت آمريـکارااشـغال کردند وبيـش ازپنجاه نفررا درآنجا بگـروگان گرفتند. درباره ايـن کارزشـت که بـــــــنام((تنبيه))آمريکابخاطرپناه دادن بـه من برای معالجـات پزشکی انجام گرفت؛ چيـززيادی نـدارم که بگويـم؛ زيـرا که حتـی امـروزهم ممکـن است هرگـونه اظهار نظـرمن دراينمـورد به اشکالتـراشی درحـل مشگل تعبيـرشود. ولـی ميتوانم بگويـم که اين حادثه درزندگـی شخصی مـن تاثيـرعميقـی گـذاشت؛ زيـرابـاوجـودآنکه هنـوز واشينگتـن تمـاس مستقيـمی درايـن زميـنه بامـن نگرفته بود؛ قرائن موجود جـای ترديـدی نميـگذاشت که دولـت آمريـکا مايـل است دراولين فرصـت ممکـن ازايـن کشـورخـارج شــوم.
روزهفدهــم آبانمـاه رسـما" تمايل خويـش را به تـرک امريـکااعلام کـردم باايـن اظهاراميـدکه خـروج من کارآزادی گروگانهـا را درايران تسهيل کند. هرچنـد که تشخيـص پزشکان اين بـود که درشـرايط مزاجی من ممکن است مسـافرت برايـم خطـرمـرگ بهمـراه داشـته باشــد.
نخسـتين واکنـش دربرابـرپيـام من ازواشينگتن ابـرازنشـد؛ بلـکه ازقاهـره ابـرازشـد. پرزيـدنت سادات اشـرف غربـال سفيـر مصر درامريـکارانـزد مـن به بيمارسـتان فرسـتاد ودعوت کردکه برای ادامه معالجه به قاهره بـروم. بديـهی است اين دعـوت مراعميقـا"تحت تاثيـرقرارداد؛ ولـی مايل نبـودم بـا قبـول آن برای دوسـت خـودم مزاحمتـی ايجادکنم. قصدمن اين بودکه دوباره به مکـزيک بروم وبخاطرداشتم که پرزيدنـت لوپـزپرتيلودردوفرصت مختلف بمن گفتـه بودکه مکزيـک راخانه خودتان بدانيـد وخبرهائی که درمطبوعات آمريکا منتشـرميشـدنيـزنشان ميـدادکه دولـت مکزيک موافقت خودرابابازگشت مـن بـديـن کشـوربه دولت امريـکااطلاع داده بـود.
يکبـارديـگرمن آنچه راکـه گفتـه شـده بود؛ بـاورميکردم زيـراباهمـه دوروئيـهائی که ازغرب ديده بودم هنـوزاعتمـادخودرابـدان بالمـره ازدست نـداده بودم وفقط امـروز؛ آنهــم بـااکـراه بسيـاردراين باره اظهـارنظرميکنم. ولی اين واقعيت برايم روزبه روز روشـنترميشـودکه سياسـت غرب درايـران واصولا"درتمـام جـهان به نحـو خطرنـاکی کوتاه بيـنانه ودربرخی موارد نيز بکلی بيمعنی وحتی جنون آميزاست. بعنـوان نمونـه ای برآنچه اين نتيجـه گيری رابرای من تائيـدميکند؛ ميتوانم به مـذاکرات اخيريکی ازجلسات شورای امنيت سازمان ملل متحـد که ازتلويزيونها پخـش شدودرآن موضـوع بحران گروگانگيری موردبحث قرارگرفت؛ اشاره کنم.
آقای آنتونی پارسـونز نمايـنده انگلستان درسازمان ملل متحد؛ که من اورابرصفحه تلويـزيون ميديـدم؛ يکسـال پيش ازآن ((سفيرملکه انگلستان)) درتهران بود ومن بدشـواری ميتوانم آنچـه راکه باگـوش خودم شنيـدم؛ بـاورکنم که همين شخص درشـورای امنيت ميگفـت: بـگذاريد اينهـا بيايـند واصول انقلاب خودشان رابـرای ماتشـريـح کننـد؛ و منظـور او از ((ايـنها)) اعضای شورای انقلاب ايران بـودندکـه تاآنمـوقع آنهـمه مردم بيگنـاه راکشـته بودند. اين همان پارسونزبود کـه دراواخـرسال 1978 وقتيکه من تصميم به برگذاری انتخاباتی کاملا" آزاد داشتم بمـن ميگفت که اگر در اين انتخابات شکست هم بخورم وبالنتيجه تـاج وتختـم را ازدسـت بدهم؛ نام من درتاريخ بعنوان زمامداری که در راه آرمانهای دمکراتيکش فـداکـاری کـرد؛ ثبـت خواهـدشـد. ايـن بـازی سياسـی يک نمونـه کلاسيک ازضوابط دوگانه ای است که بـرای غـرب درمسائـل مختلف جهانـی وجود دارد. بعنوان يـک متحدغرب ازمــن انتظـارداشت که خـودم رادرراه آرمان دمکراسی غربی فـداکنم؛ بی آنکه متوجه ايـن واقعيـت باشدکـه ايـن اصول درکشوری مانندکشـورمن نظيرآنچه درخود غـرب اجراميشـود؛ قابـل اجرا نيسـت. ولـی همين غرب دمکـرات ازنمايندگان باصطـلاح جمهوری اسلامی که همه آرمانهای غربـی رابه استهزاگرفته بودنـد؛ دعـوت ميـکرد که به سـازمان ملل متحـد بيايـند واصـول ((اخلاقی)) ايـن جـمهوری اسـلامی رابه هيئت هـای نمايـندگی سـايرکشـورهابيامـوزنـد!
خلاصه شده ازکتاب و نوشته های شاهنشاه آريامهر
با ياری حميد منصوری 29 اکتبر 2004
|
|
|
|