ازکـاخ شــاه تـا زنـدان اويــن
ادعـاهـا – و واقعيـت ها
ازاسـتاد
شجاع الدين
شــفا
درسـال ميـلادی1991 کتابـی بنـام
(ازکاخ شاه تازندان اوين) نوشته آقای احسان نراقی درپـاريس منتشـرشـده بود.
ايـن کتـاب که چنـدی پيش درجمهوری
اسلامی ترجمه و
انتشار
يافتـه؛
طبعا نشان دهنـده آنست
کــه محتويات آن بـاب پسـند
رژيـم اسـت.
کتـاب شـرح هشـت ملاقاتی اسـت که
به ادعـای نويسـنده درفاصلـه اول مهرمـاه تا شـانزدهـم ديـماه 1357 در گـرما گرم
روزهای انقلاب!؛ بيـن شاهنشاه فقيدونويسنده کتاب درکـاخ سلطنتی انجام گرفتـه اسـت.
ازهمـان آغازيـن پرسـش برای خواننده مطرح ميشـود؛ درشرايطـی که به
ادعای مولـف هريـک
ازايـن ملاقاتها دست کـم دوسـاعت و چهـل و پنج دقيـقه بطول ميانجانيـده است؛ و
نويسـنده نيـزدستگاه ضبط صوتی بهمـراه نـداشـته است؛ چگونـه ضبـط همه گفتگوها؛ بدون
يک کلمه پس وپيـش امکـان پذيـر بـوده اسـت.
درجريـان مسافرتهائيکه به خارج
ازکشـورميکردم؛ بدفعـات موفق شـدم تابه يادداشتهای محرمـانه علی امينی نخست وزيرسابق
که بطورمنظم شاه راميديد؛ وهمچنين به يادداشتهای آقای
اصلان افشـاررئيـس تشريفات که درمصر و مراکش هم شـاه راهمراهی کرده بـود دسترسی
پيداکنم؛ زيرا وی درنهايـت صميميت تمامی ياد داشتهائی راکه طی همراهی های
خـود باشـاه گـردآوری نمـوده بود؛ دراختيـارمـن قـرارداد.
متاسفانه دکترعلی امينی اکنون
درقيـد حيات نيست تادرباره صحت وسقم اين ادعا اظهـار نظـرکند؛ هرچنـد تا آنجاکه
نزديکان اوميـدانند؛ وی هرگزشاه رابطورمنظم نميديد. درعوض دکتراصلان افشـار به لطف
خداوند ازتنـدرستی کامل برخـورداراست. بدين جهت مـن توانسـتم پيـش ازنوشـتن اين
نقـد؛ بوسيلـه تلفن بااوتماس بگيرم ودراين باره نظرش را بپـرسـم. پاسـخ وی- که ازمن
خواست آنراعيـنا" به هميـن صورت نقـل کنم- اين بود کـه ايـن ادعا مطلقـا" صحـت
ندارد؛ زيـرا که نه او درآن روزهای پرماجـرا فرصتی بـرای ياد داشـت نويسی داشته
داشته است؛ ونه حتی اگر هم چنين يادداشتهائی رانوشته بود دليـلی وجودداشـته است که
آنهارا بجای اينکه خودش بعـدا" منتشـرکند؛ به آقای احسان نـراقی بـدهد. کـه
دکترافشـار؛ بنـا به تصـريح خود؛ تاپيـش ازروزهای آخـراصولا" بـا اوآشـنائی
نـداشــته اسـت.
دربـاره اين ادعای ديگرنويسـنده
که ((هنگـام خروج ازملاقات نخستين باشاه به نـزد رئيس تشريفات رفتـم که بمن
خاطرنشان ساخت ملاقاتم دوساعت وچهل وپنج دقيقه بطول انجاميـده اسـت))؛ دکترافشـار
تصريـح کرد که هيچيـک از سه ملاقاتی که آقای
نراقی باشـاهنشاه فقيـد کرده بـود (ونه هشت ملاقاتی که خودنويسنده مدعی آن است) بيـش
از نيـم ساعـت طول نکشـيده بود؛ زيـرا اصولا" شـاه ازنظر روحی و عصبی درآنـروزها در
شرايـطی از بيحوصلگـی بود که مدت هيـچ ديداری درحضـوراو؛ هرقدرمهم ميـبود؛ ازسـی
دقيـقه تجـاوزنميـکرد.
ماجـرای سـاواک نويسـنده درشرح
مربوط به آغاز
گفتگوهای خود درملاقات نخستين باشاه؛ مينويســد:
«ازفعاليتهـای بيست ساله ام برای
شاه گفتـم ومتذکرشدم که به اجبار کشور را در سال1969 ترک کردم.» و در توضيح بيشـتری
براين گفته درزيرنويـس همان صفحه متذکرميشود که:
«درآن تاريـخ بعلت افزايـش سوء
ظـن ساواک ودشمنی رئيس آن باموسسـه ای که من سرپرسـتش بودم؛ پيشنهاد رنـه ماهو
دبيرکل يونسکو راپذيرفتم وتحت عنوان سرپرست بخـش جوانـان ايـن سازمان به پـاريس
رفتـم.»
توضيـح نويسـنده برای کسان
بسياری جای ابهام زيـادباقی ميگذارد؛ زيرا تاآنجاکه در تهـران گفتـه ميشـد؛ و در
محافل متعدد نيـز؛ چه سياسـی؛ چه فرهنگی وچه مطبوعـاتی تقريـبا" به حـد اشباع رسيده
بود؛ آقای نراقی خود با سـاواک همکاری درازمدت داشت. حتـی بعدازانقلاب نيـزاين
موضوع به کـرات درخارج از ايران مطرح شـد؛ که نمونه تـازه ترين آنهابولتنی است که
به زبان فرانسه تحت عنوان در پـاريس منتشـرميشـود. دراين بولتـن دراشاره به
شـرحی که روزنامه فرانسوی ((کوتيدين دوپاری)) در شماره 25 نوامبر1991 خود درباره کتاب
((ازکاخ شاه تازندان اوين)) نوشـته آمـده است که: کوتيدين دوپاری-
بطوريقيـن ازشخصيت واقعی کسيکه اورا جامعه شناسـی عاليـقدر و روشنفکری بشردوسـت لقب
داده اسـت؛ بی اطلاع اسـت. و ازاوطـوری سخن گفتـه است که گوئـی ازيک دوسـت عرب ويک
مخالف پابرجای پاسـداران وديگرعوامل اختنـاق دررژيـم تهران سخـن ميگويـد. درصورتيکه
حقيقت اين اسـت که اين ((جامعه شناس)) عضو سازمان اطلاعاتی جمـــــهـــــوری اســــــلامی وکارگـــــــردان
اصـــلـی شــــبکـــــه ((روشنفکرانی)) است که حقوق بگيران دولت آقای رفسنجانی درفرانسه هسـتند
و ماموريتشـان اين اسـت که شـمار هرچه بيشـتری از ايــــــرانيان برون مرزی را به ايـــــــران
باز گـرداننـد. ايـــــــن هـــــمــــکاری با ((ساوامـای)) اسلامی به سـوابق همکـاری آقـای نراقـی
باسـاواک برميـگردد.
در سـال1975 که آقای
نراقی درتهران؛ باحمايـت يکی ازوزيران کابينه پيشيـن دکتـر مصـدق به سرپرسـتی
انستيتـوی تحقيقات ومطالعات اجتماعی تعيـين شد؛ مدتی بـود کـه وی يـک عامـل
((سازمان اطلاعات وامنيت کشور)) (ساواک) بـود، و تـدريـجا" بطـوری
مورداعتمـادمقامـات عاليـرتبه اين سازمـان قرارگرفـت که مقامـش بـه مقـام مشـاور
ترقـی يـافـت. علـت ايـنهم که وی درسال1978تـوسـط اسلامی ها بـازداشـت شـد؛ هميـن
بـودکه ايـنهاسـوابق همکاری اورا بـا سـاواک بدسـت آورده بـودند. اصـولا"
مـورداتهـام رسـمی وی درايـن بازداشـت عضـويـت در سـاواک بـود. لازم بـه تذکراسـت
که بلافاصـله پس از سقوط شاه؛ نراقـی بصورت مشـاور پرزيـدنت بنی صـدر؛ رئيـس جمهوری
درآمـد. در زندان اويـن؛ وی بعنـوان ((معاملـه)) برای آزادی خود پيشـنهاد همکاری با
((ساواما)) (سازمان امنيت واطلاعات جمهوری اسلامی) راکـرد. ساوامـا درحال
حاضـربقـدری روی او(که درعين حـال ازحمايـت آيت الله کاشانی وحبـيبی معاون رئيس
جمهوری اسلامی بـرخورداراسـت) حسـاب ميکنـد؛ که وی رامامـور هماهنـگ کردن
فعاليتهای عوامل خود درفرانسـه کرده است. توجـه بديـن موضوع؛ ميـتواندعلـت بازبـودن
دست او را در مسافرتهای پيـاپی به ايـران روشــن کنــد.
مطالـب نقل شـده ترجمه بخشی
ازنوشــته بولتـن يادشـده باعنـوان ((عوامل ايران درفرانســه)) بـود؛ کـه البتـه
مسئوليـت صحت و يا سـقم آن باخودآن نشـريه است.
نـراقی درسـفرسال1371خـودبه
تهـران؛ شخصـا" نيـزمصاحبـه ای بامجله ای بنام آديـنه کـردکه درآن گفتـه بود
((پاسداری درزندان اوين ازمن پرسيـدکه وقتـی تورا کتـک ميزدم چـه احساسی داشتی؟
گفتـم وقتيـکه بمن مشت ميزدی ازخودم ميپرسيدم ايـن مشـت را ازکجـاميـخورم؟ وبه اين
نتيـجه رسيدم که 15% آنرا از شـاه و نادانيهايش ميـخورم، 20% آنـرا از حـزب توده؛
20% را از مجاهـدين؛ 15% را از بنی صـدر؛ 5% را هـم ازجهل فـلان پاسـدار؛ بعلاوه
بقيه عوامل)). نشريـه ای بنام راه توده که در آلمـان
منتشـرميشود؛ در بهمـن ماه1371دربـاره اين مصاحبه نوشت: آقای نراقی همه را گفت؛
منهـای علـت اصلی را؛ کـه همکاری او با سـاواک بـود.
هميـن نشريـه نوشـت: ((آقای
نراقی درماههای پرتلاطم سال1357؛ همه جا سرميکشيد و عنـوان مدعی فضـای باز سياسی که
شعار دولت وقـت بود؛ نگرانی خودراازسرانجام ايـن فضا بيـان ميداشت ودرباره تسلط
روحانيـون بر قـدرت هوشـدارميداد. بسيارند کسـانيـکه بارهـا وبارهـا ازاوشـنيده
بودندکه خميـنی واطرافيانـش ((پول پوت)) ايـراننـد وايـن کشور رابصورت يک کامبـوج
تازه درخواهنـد آورد. ولـی هميـن آقـا اخيـرا" به ايـن نتيـجه گاليـله ای رسيده است
که روشنفکران از ابتـدا در شناخت روحانيـت و جمهوری اسلامی اشـتباه ميکردنـد؛ زيرا
همـه حق با معممين وروحانيت بـوده اسـت)).
درمصاحبـه بامجلـه ((آديـنه))
آقای نـراقی افشاگريـهای ديگری نيزکـرد که البته کامـلا" باب طبـع جمهوری اسلامی
اسـت: ((دادگاه مرا سـه بار از اتهامات وارده تبرئه کـرد: بـاراول آيـت الله
شهيدمطهـری برای آزادی من دخالت کردند؛ باردوم آيت الله شهيـد بهشتی؛ بـارسـوم
باپيـگيری دفترآيت الله العظمی خامنـه ای که درآنـموقـع رئيـس جمهـوربودنـد؛
آزادشــدم)).
دربخشـهای متعـددی ازکتـاب؛
روحيـه ((خودبزرگ بينی)) درحدی ازمبالغه واغراق متجلـی شـده است که خواننده را هر
اندازه هم که زود باور يا بی اطلاع باشد؛ دربـاره تعـادل فکری نويسـنده به تـرديد
واميـدارد:
((به اوگفتم: اعليحضرت شما برخلاف
قولی که بمن داديد؛ زندانيان سياسی را آزاد نکرديد. البته فهرسـتی ازآنها تهيه شـد؛
اما اقدام ديگری صورت نگرفت. شاه باناراحتی پرسيد : ((چرااينـطورشد؟ حالا من چه
ميتوانم بکنـم؟)) جواب دادم: ((سريعترين راه اين است که به وزيردادگستری دستوربدهيد
بدون فوت وقت اوامر شما را به نظاميان وبه سـاواک ابلاغ کننــد)) پرسيـد:
((ميتوانـم ازطريق تلفن ايـنکار را بکنم؟)) گفتم: ((مطمعنـا".)) تلفـنچی کاخ موفـق
شدظرف چنددقيقـه با سـنا ارتباط برقرارکند. شاه پس از تماس با نجفـی وزيردادگسـتری
هميـن مطلب رابه اوگفـت. با از ســــــرگيـری صحبتهايمـان شـــــــاه پرسيـد ((ديـگرچی؟))
گفتـم: ((ديشـب سـندی بمن ارائه شدکه ثابـت ميکنـد بنيـاد پهلوی هنوز بعنـوان يک
موسسـه بازرگانی فعاليتهای مالی اش راادامه ميدهد)) شـاه فورا" به وزيـر دربار تلفن
کـرد و ازاوخواسـت تـا فرداصبـح فـرمان نهائـی درايـنمورد راجهـت امضـاء به نـزدش
بيـاورد. ((ازجای برخاسـتم تا خارج شـوم؛ شـاه دوبار تکرارکرد: به اميـد ديدار؛ به
اميدديدار..
ايـن باربـرخلاف هميشـه شـاه
مراتا در دفتـرش همراهی کرد. وقتيـکه دستم را فشـرد؛ کامـلا" احساس کردم که بيـش از
حـد معمول آنـرادردستهای خودنگاه داشت. سپـس به گونه ای بيسابقه به چشمهايـم
نگريست. درچشمانش برقی حاکی ازاحساس ديـدم؛ نگاهـی آشـکارا آکنده ازحس قـدرشناسی
وتاسف وپشيمانـی . گـوئی کـه ميخواسـت بگويـد: «چـرا زودتـربه نزدم نيامـديد؟» يعنی
زمانيکه بيش ازهرموقع ديـگرنيـاز داشـتم تا کسـی مرا نسبـت به واقعيـات آگـاه سازد.
آنوقت پاسـخ مـن به ايـن سـئوال نکرده؛ هماننـد بسيـاری ازسـئوالات ديگر؛ اين ميبود
که:
زيـراشـما؛ اعليحضرت؛ ترجيـح
ميداديـد به کسانـی گوش دهيـدکه دقيـقا" همين واقعيـات راازشـماکتمـان ميکـردند)).
احتمـالا" ايـن سئوال، پاسـخ
واقعی تری نيـزميداشـت؛ وآن ايـن بودکه (( قربان؛ درآن اوقـات من بقـدری گرفتارايـن
برنامـه بودم که صبـح سری بـه دفتــر والاحضرت اشرف بزنـم؛ ظهر بـه
دفتـرشهبانـوفـرح؛ و عصربه دفترنخست وزير وشـب محرمانـه بابنـی صـدرتماس بگيـرم؛ و
بعدازآن هـم گزارشی ازدوربرای بهشـتی بفرسـتم؛ کـه ديـگروقـت زيادی بـرای نصيحـت
گوئی مفـت ومسلم بـه شـما نـداشـتم)).
درسـی از رازپوشــی، جلـوه هائی
ديگر ازايـن خود بـزرگ بيـنی بيـمارگونـه رادر((افشاگريهـائی)) منعـکس ميـتوان
يافـت که نويسـنده درمورد گفتگـوهای خصوصی خودبا وابستگان شـاه؛ بخصوص شهبانوفـرح
بعمل آورده
است. داوری ساده ای که دراين موردميتوان کـرد؛ ايـن است که اگـراين افشاگريـها
ساختـگی اسـت؛ چرا بايـد به حساب کسانيکه هنـوز زنده اند ومسئوليـتهای سنگيـنی
دارند؛ گذاشته شود؛ واگرهـم به فرض بعيــد راسـت است؛ به چـه حق نويسـنده ای
ميـتواند بخوداجازه دهـد مسائلـی راکــه بصـورت خصوصـی وبرمبنـای رازداری طرفيـن
مطرح شـده است درکتابی نقل کنـد ودردسـترس بهـره گيـران سـياسی قـراردهـد؟
(( زمانی کـه وضع تاسـف
بارخانواده سلطنتی رابرای شهبانو فرح ترسيـم کـردم؛ بمـن اعتمـاد کرد وگفـت:
«چـرابايدبمنظورفرونشاندن عطـش پول يک گروه چهارده پـانزده نفری ازاين خانواده
(پهلوی) زندگی خودمان وبچه هايمان رابه خطربيندازيـم؟» بـه اوجـواب دادم: ((ايـن
سـئوالی اسـت که بايـدازهمسـرتان بکنيـد)). ((به شاه گفتم: ((درطول شصت سال؛ هربار
که ايران درموقعيت نامشخصی قرارميگرفت پـدرم تفالی به حافظ ميـزد. اين بار هـم
درباره سرنوشت اعليحضرت ديـوان او را گشـودم.)) شاه متفکرانه پرسـيد: «خوب؛ حافظ چه
گفت؟» باحالتی مزاح آلودجواب دادم: ((باتوجـه بايـنکه اعليحضرت چندان علاقـه ای به
شعر نداريد؛ ترجيـح ميدهم شعر را مسـتقيما" بـه شهبانـو بـدهم. ولـی مفهوم کلی
شـعراين است که بهتراسـت انسـان در بـرابرسختـی دوران تن به قضـا بـدهد؛ چـرا که پس
ازختـم غائله ها وشروشور دنيـا؛ فقط هميـن باقی ميـماند.)) همان شب شـعر حافظ
رابرای ملکه فرح خوانـدم. بـاصـدائی متاثـرخـداحافظی کـرد وازصداقتـی که هميشـه
بهنگام صحبتهايمان بـه خـرج داده بودم ازمـن تشـکرنمـود.
صـدای
انقلاب شماراشـنيدم
درهمين زمينه؛اين نصيحتگوی ساعت
بيست وچهارم؛ گفتگوهای ديگری راميان خودش وشـاه نقل کرده است که از ابهامات بسياری
درمورد اينکه چه کسانی محمد رضاشاه را درسـت درلحظه تصميـم گيری؛ بسـوی تسليم گرائی
و در نهايت امر فاجعه کشانـدند؛ و اين که پيـام معروف ((صدای انقلاب شماراشنيدم))
دستاورد چه نوع اطرافيانی بـود؛ پـرده برميـدارد:
((شـاه گفت: «ديروز تيمساراويسی
رابحضورپذيرفتم.اوبمن گفت بخاطرمسئوليتی کـه بمنظورحفظ نظم درپايتخت بعهده اش
گذارده شده است؛ ميبايـد قاطعانه عمل کندوبدين منظـوراحتياج داردکه درموارد اضطراری
شخصا" تصميـم گيری نمايد.» جواب دادم: ((قـربان مطمئنا" تيمساراويسی برای اين
موقعيت مناسب نيست. بهرحال او خود را برای درهـم کوبيدن تظاهراتی که آيت الله
طالقانی برای روزتا سوعا خواستارآن شـده انـد آماده ميسـازد؛ و اگر شما او را
ازايـن کار منع نکنيد هزاران نفرکشته خواهندشدواين روز بـدتر ازجمعه سياه
خواهدبود)). شـاه پرسيـد: «خوب؛ حالاچـه بکنم (که مردم راضی شوند؟)» گفتـم: ((به
عنوان حافظ قانـون اساسی؛ اين پيام رابدهيدکه: من ميدانم که به قانون اساسی ما
خصوصا" در بخشی کـه مربوط به حقوق مردم ميـگردد صـدمه زيادی واردشده است؛ بطوريکه
بحران و اعتراضاتی راکه جامعه مادر آن
غوطه ورشـده؛ باعـث گرديده است. من امروزتعهد مينمايم که تمامی سعی وکوشـش خودرا
درجهت جبران اين صدمات واجرای صحيح قانـون اساسـی متمـرکزنمايـم)).
((بـه شاه گفتم: ميتوانم
بشمااطمينان بدهم که اگررژيـم فعلی دربرابرمخالفين ليبرال انعطـاف کافی نشان دهـد؛
بازرگان ودوستانش آماده
خواهند بود دراداره امورکشوربا شـماتشـريک مساعی کننـد)).
جشـن
های شاهنشاهی
جالـب است که اين مشاور خيرخواه
وصادق که چنين نيک انديشانه شاه رابه احتراز از شـدت عمل؛ دوری از حکومت نظامی؛
فرستادن پيام تسليـم گـرايانه؛ آزاد کردن تروريسـت های زندانی؛ وقبول اين فلسفه که
((دنيا نيـرزد آنکه پريشان کنی دلی)) فـراميـخواند. ودرمقـام معلمی که
شاگرد خطاکـارش رادر راه خطا می بيـند و ((دلـش برای اوميسـوزد))؛ در مواردی که
ميـبايد درباره خود اين شاه اظهارنظرکند؛ ديـگرنه حسـاب معلم وشاگردی ميکنـد ونه
باو با ديـده لـطف مينگرد. ودرايـن راسـتا حتـی متوجـه ضـد و نقيض گوئيهای خودش نيز
نميشـود. درهمان ضمن که ميـنويسـد: ((شاه هميشه تمايل داشت به ايران پيش ازاسلام
رجوع کند و با نسبت دادن ومرتبـط کردن سلطنت ايران باکـورش؛ از جهان غرب فاصله
بگيردومسلمان بـودن ملـت ايران راکمرنـگ جلوه دهـد)). و درچنـد صفحه بعد ادعا ميکند
که ((شاه صرفا" به نسـخه برداری ازغـرب ميانـديشـيد و درموردهرچـه که رنـگ ملی
داشـت در حدی تحقيـر کننده جهالت بخرج ميداد)). و باز درچنـد صفحه بعدمينويسد ((همه
اينها نمايـانگرجنون عظمت طلبی و بوالهوسی های مردی تلقی ميشد که هيچگاه بگونه ای
واقعـی درتاريخ کشورش غور ننمـود)).
******************
اگـر نميـتوان پذيـرفت که محمد
رضاشـاه پهلوی درمورد آنچه که رنگ ملی داشت جهالـت بخرج ميـداد؛ ميـبايد صادقـانه
وبی جانبگيری يا غرض شخصی؛ تصريح کـرد که آقای
احسان نراقی؛ نويسنده محترم کتاب ((ازکاخ شاه تا زندان اوين)) چنين جهالتـی را
درهميـن کتاب؛ درمـورداظهارنظردربـاره شـاه وآئيـن بزرگـداشت دو هـزار و پانصـدمين
سال شاهنشاهی ايران بخرج داده اسـت. بـه اضافه ايـنکه در موردی خـاص برداشـتی چنان
ضـدملی در هميـن زمينه از خود ارائه داده است کـه نميـتوان توصيـفی جز نفـرت
انگيـزبرای آن يـافـت.
ايـن مبحـث را؛ نويسـنده با
ادعائی آغازکرده است که مطلقا" عاری ازحقيقت است و مـن شخصـا" درموضعـی هستم که
ميتوانـم اين را قاطعانه بگويـم؛ زيرا کـه بخـود مـن مربوط ميشـود. ((درسـال1961؛
اسرائيلی ها تصميـم گرفتند تا بمنظور يـادبود آزادی ورهائی ملت يهـود از اسـارتش
دربابـل؛ کنگره ای باشرکت تاريـخ نويسـان برگـزارنمايـند. تاريخ نويسـان وشرق
شناسـان ايرانی هم باين اجلاس اسرائيليان دعوت شـدند. مشاور فرهنـگی دربار که
ازگرايشـهای جاه طلبانه شـاه مطلـع بود؛ از شـاه درخواست ملاقات کرد و نظريـه زير
را ارائـه نمود. بجای اينکه بـگذاريم اسرائيليـها اين بزرگداشت را منحصربه آزادی
يهوديـان ازبابل نمايـند؛ چـرا تاکيد را بر ارزشـهای والای کورش کبيـرشـاه هخامنشی
قرارندهيم وبسلطنت رسـيدن او را بعنوان يکی اززمانهای پرعظـمت عهدعتيـق جلوه ندهيم
تا باينترتيب نشـان دهيـم که سلطنت درايران منشاتـی اصيـل وتاريخی دارد؟ ايـن
پيشنهـاد بنظـرشـاه خيلی جالـب آمـد؛ خصوصـا" که مبارزه گـذشته اش عليه مصدق را
مـورد تائيـد قرارميـداد و ميـتوانست بـدون هيـچ مدعی؛ با اشـاره باينکه سلطنت
سابقـه تاريـخی بسـيار زيادی دارد؛ حکومتش رامشـروع جلوه دهـد. علاوه براين در
ادامـه سياسـت پـدرش در زميـنه ناسيوناليـسسم ضدعـربی وضـد اسلامی؛ هرچـه بيشـتر
سرنوشـت ملت ايـران را از کـل جهان اسلام جـداميـکرد)).
نيـمی ازهمـه آنچه نويسـنده
دراين باره نوشـته است؛ بکلی ساختـگی اسـت؛ نيـمی ديـگر از آنهـم جاهلانه تر اسـت.
آنـچه
ساختگی است؛ اين است که انديشــه بزرگداشـت دوهزار و پانصدميـن سال بنيانگذاری
شاهنشاهی ايران مطلقا" به تصميم اسرائيـل به تشکيـل کنگره ای درزميـنه ياد بود
رهائـی ملت يهود از اسارت بابلی ها ارتباط نـداشـت؛ و مشاورفرهنـگی دربار (خودمن)
نيز نه درچنيـن کنگره ای دعوت شـده بود؛ و نه اساسـا" تا بامـروز اطلاعـی درباره
تشکيـل وياعدم تشکيل چنيــن کنگره ای دارد؛ که آقای نراقی درباره مذاکرات دونفری
شاهنشاه فقيـد بـا او گزارش داده انـد. ومعلـوم نيسـت به چـه صورت جزئيات آن بآگاهی
ايشان رسيده اسـت.
پيشنهادبرگذاری اين بزرگداشت
ازجانب من طی گزارشی توسط شادروان حسين علاء و زيـروقت دربـارشاهنشاهـی بنظر
شاهنشاه فقيدرسـيد؛ و موافقت شـاه نيزدرزيـر هميـن گزارش بوسيلـه وزيردربار بمـن
ابلاغ گرديد. متن اصلـی گزارش وشرحی کـه در زيـرآن نوشـته شـده؛ هم اکنـون
دراختيـارمن اسـت. ودربـاره آن
قسـمت ديـگر از اظهار نظر نويسـنده؛ کـه ((چرابه سلطنت رسيدن کورش بـزرگ رابعنـوان
يکی از زمانهای پرعظمـت عهدعتيـق جلوه ندهيـم؛ تا نشان دهيم کـه سلطنت درايران
منشاتی اصيل وتاريخی دارد))؛ شـايد لازم نباشد به اين صاحبنظر عزيـز گفتـه شـود که
تاريـخ از شـما و من وازهيـچ پرمدعای درون تهـی ديگری دراين باره که سلطنت کورش
کبير رايک واقعه پرعظمـت عهدعتيق بشناسد و يانشناسد اجـازه نگرفتـه است واحتياجی هم
به اجازه گرفتن نداشـته است. همچنانکه نشان دادن اينـکه سلطنت درايران منشاتی اصيـل
وتاريخی دارد؛ نيازمنـد تائيـد من وشمانيسـت.
زيـراکه هنگاميکه هنـوز
ما هـرودوت ها و گزنـفون های بزرگوارعصرجـديـد ديده بـه جهان نگشـوده بوديـم؛
ميلوينها دانـش آموز و دانشجودرجهان؛ اززبان هرودوت ها وگزنفونهـای واقعـی؛ در
بسيار و بسـيارازصفحات تواريخ درسی خود خوانـده وآموخته بـودنـد کـه سلطنت ايران
منشاتـی بحـداعلا اصيـل وتاريـخی دارد. وسرانـجام درباره ايـن اظهارنظرموشکافانه که
شـاه ميخواست بابرگزاری جشنهای شاهنشـاهی مبارزه گـذشته اش عليـه مصدق را مورد
تائيـد قراردهـد. توضيحی بهتر ازايـن نمی بيـنم که بمصـداق ضرب المثلـی نسبتـا"
مستهجـن؛ نقل ازامثال وحکم دهخـدا؛ سـئوال کنم که آيـا ارتباطـی بيشـتر از ارتباط....
وشقيقه دراين مبتدا وخبر وجـود ميتواند داشـته باشـد؟ شايـداين ادعای ديگر را
نيـزبی پاسخ نميبايد؛ گـذاشت کـه سياسـت رضاشاه کبير ((درزمينه ناسيوناليسم ضدعربی
و ضد اسلامی)) سرنوشت ملـت ايران را ازکل جهـان اسلام جـدا نميکرد؛ ازجهان عرب
وفرهنگ عرب جـدا ميـکرد.
آقای نراقی؛ با همـه سوابـق
موردادعای خود در يونسـکو؛ احتمالا" هنوزهـم بديـن واقعيـت هزاروچهارصدساله تاريـخ
ايران؛ پـی نبرده انـد که ملـت ايران درعيـن پـذيرش اسلام؛ هيـچوقت سلطـه عـرب را
نپذيـرفت وامروزهم نميپذيرد.
درايـن باره انـديشـمند سرشـناس
جهان عرب؛ محمدحسنيـن هيکل؛ مقاله کـاملی نوشته است؛ ولی ظاهرا" کاتوليک تر از پـاپ
ها محدود به قلمـروپيروان پاپ نميشـوند.
بـه
پمپيــدو گفتــم......
چنانـچه گفتـه شد قسمتی ازآنچه
نويسـنده درباره آئين بزرگداشت دوهزاروپانصدمين سـال شاهنشاهی نوشـته است؛ دروغ
اسـت وقسمتی ديگر جاهلانه ويامغرضانه است. ولـی متذکـرشدم که قسمتی سـوم نيزهست که
((نفرت انگيز)) است.
ايـن قسمت به بخـش ديگری ازکتـاب
درباره ايـن بـزرگداشـت مربوط ميشـود:
((صبـح روزبعـد درپـاريس با
پيـرژوکس (وزيرکابينه سوسياليست) که به تازه گی به نمايندگی مجلس ملی فرانسه انتخاب
شده بود؛ تماس گرفتم واورابرای صرف ناهـاربه رسـتوران يونسـکو دعوت کردم. دراين
ناهار؛ تمـام آنچه را که ازخيمه شب بـازی تخـت جمشيد ميدانسـتم برای اوتعريـف کردم.
پـرسيـد: دراينصـورت چه پيشنهاد ميکنيـد؟ گفتـم: پيشـنهادميکنم که آقای فرانسـوا
ميتران را ازتمامی آنچه که ممکن است در تخـت جمشيد مورد بـرد و باخـت قرار بگيـرد؛
مطلـع نمائيـد تا اوبه نوبـه خودواز طـريـق امکاناتی کـه مطمئنـا" در اختياردارد؛
پيامـی برای رياست جمهوری فرانسه بفرسـتد وازاوبخواهـد که باسفـرخودبايـران آبروی خود
و شـهرت وآوازه فرانسه را بـه بازی نگيـرد. سـه روزبعد ژوکس بمن تلفن کـرد وخواسـت
که طی يادداشتی در چهار يا پنـج صفحه همه ايـن مراتب را برای او بروی کاغـذ
بياورم. اين کار را کردم ولـی ازآن به بعـدديـگرراجع باين موضوع صحبتی باهم نکـرديم؛
فقـط ميدانم که پمپيـدو(رئيس جمهورفرانسه) بااينکه ميدانسـت صدمـه ای به
وقاروغـرورشــاه خواهـد زد؛ با ايـنهمه به تخـت جمشـيد نرفـت)).
دربـاره اين اعتـراف
افتخـارانگيـزهيـچ توضيحـی را ضــروری نمی بيـنم. شـايـد تنهـاتـذکرايـن نکته
رامفيـد بدانـم که از ديـدگاه من يهوداهـای بزرگ و کوچـک تاريـخ هرگـز شايسـته جائی
جـزآنچه به يهـودا تعلـق گرفته؛ نبوده اند و امـروز هـم نيســتند.
نقـل ايـن نوشـته ديـگرکتـاب؛
نيـزبيـموردنيســت:
((اقـدام ديـگری هم که به شـدت
به شـاه صدمـه زد؛ تغييـرتقويـم بود. دوسال قبـل ازانقلاب؛ يعنـی درسال1976 شـاه
بارديـگرروحانيـون راتحريـک کـرد؛ زيــراتقـويـم رسـمی کشـوررا که مبنـائی اسـلامی
داشــت؛ تغيــيرداد .
بـدين معنـی که ديـگر مبـداء
تاريـخ را روزهجـرت پيغمبـر(ص) قـرارنـداد؛ بلکـه آن را روزاسـتقرارامپراتـوری
هخامنشـی که به 2500سـال قبل برميگشت تعييـن کـرد)). شـايـد بتـوان از ((آيـت الله))
نراقی پرسيـد که آيـا بنظر ايشان؛ ايـران در دوران پيـش ازاسلام اصـولا" موجـوديـتی
داشـته است؛ يا همه موجوديت وهـويـت آن هماننـد راس الخيـمه وابوظبـی ازاسـلام
ريشـه ميگيـرد؟ واگر واقعيـت داشته باشـد که درطـول دست کـم سيـزده قرن پيـش از
اسلام؛ ايران تقريـبا" هميشـه ابرقـدرت سياسـی وفرهنـگی جهان باسـتان بوده است؛ به
چه منطـق ميبايـد چنيـن دورانی پرشـکوه بخاطر جلب رضايـت فيضيه نشينان قـم بـدسـت
فرامـوشـی سـپرده شـود؟ وچـرا نميـبايد تذکر داده شـود که درزمان شـاه تقـويـم
اسلامـی نفـی نشـده بود؛ فقـط بجای يـک تقويـم؛ دوتقـويـم شاهنشـاهی واسلامـی ملاک
عمـل قرارگـرفته بود؛ کـه ازاين دوطبعـا" اولويت بـاتاريـخی بودکـه قـدمـت بيشـتری
داشـت.
آيـت
الله سـاعـت بيسـت وچهـارم
دريـغ است اگـردراين فرصـت؛
يـادی ازمولانـای بـزرگ نشودکه هفتصدسال پيـش ازايـن گفـت:
هيـن! روش بگزيـن و تـرک ريـش کـن
تـرک ايـن ما
ومن وتشـويش کن
مـردی ايـن مردی است؛ نه ريـش
وذکـر و رنـه باشـد شـاه مـردان...خـر!
تهيـه وتنظيـم: سازمان
پيونـدايرانيان
آراستار:
ح-ک
آگوست 15 – 2004
25 امرداد 2543 (1383)
KRK/EJD
-
احسان نراقی در هنگامه جشن های 2500 ساله در سال 1975 درسمپوزيوم شيراز
مدعی شد: «چرا فرهنگی مثل فرهنگ ما که در سرتاسر آن وجود انسان در جلوه گری
است بايد در پايان خطی که از ذات اصلی خويش محروم شده به بي عقلی برسد» او
با اضافه کردن گفتار ديگر «هجوم ماشين به زندگی سنتی ممکن است زندگی و
خلاقيت را بخطر اندازد» شيپور بيداری غرب را زد ودانسته به غرب ندا داد که
ايران با رشد فرهنگی و صنعتی خود ممکن است زندگی خلاق مدرنيته غرب را بخطر
اندازد. غرب هميشه نگران خلاقيت و بيداری ايرانيان بوده اند و همواره سعی
در سر پوش گذاشتن به آن بوده اند. همانطور که ميبينيم جوانان و مردان وزنان
خلاق ايرانی پس از مهاجرت به غرب مبتکر و کاشف ابزار و نظريات علمی و فنی
شده اند که غرب را به حيرت واداشته است. حيله ای که احسان نراقی به همراه
هرمز فکرت، مـــنوچهر گنجی، ســـــيد حسين نــصر، بنــــــی صدر، و تعدادی
ديگربا الهام از تعليمات علی شريعتی کـــــه
مورد تائيد
The club Rom و
موسسه Aspen
بود
بکار بستند طرح توطئه
سرنگونی ايران را به اجرا در آوردند.
ايادی قديم و چندين ده تن از تازه نفس ها زير نظر آقای بــــرژژيــــــنسکی طــــــــراح کـــــــمر
بـــــــــند ســــــــبز بــــــــه دور خاور ميانه در گروهـــــــــی بنـــــــام
The Council
on Foreign
Relations کــه
هــنوز هم فعال است و در جولای 2004 جلسه ای در واشنگتن تشکيل داد
شرکت دارند. در سال
های هــفــتاد بـه کمک انگــلستان سازمانی انــقلابی بنام (انقلاب اخوان
المسلمين)
Muslim brotherhood revolution
تشکيل شده بودکه
بسرعت در بين جوان های ايرانی نفوذ پيدا ميکرد فتنه خمينی را به اجرا در
آوردند. طرحی که در سال 1975 بنام "گذشته، امروز و آينده" در سمپوزيوم
شيراز برگزار شد در اصل برای گول زدن شاهنشاه و شهبانو بود. آقای منوچهر گنجی،
احسان نراقی، سيد حسين نصر دستور العمل های کلاب رم و انيستيتو آسپن و
افرادی مثل، سايروس ونس، گرودی (مامور آم آی شش دوست و صميمی بنی صدر)
جـــک فريـــمــوند، پـــاول ويــی،
Bertrand Russell
Foundation،
Leho Basso Foundation،
The
Transnational Institute, Ramsey Clarks, Richard Falks of the New York
Council on Foreign Relations
و
Rene Dumont,
را به اجرا در می
آوردند. امروز همان ايادی با همکاری بسياری ديگر که چهره های تازه ای هستند
(قبلا خود نشان نميدادند) در جهت پيشبرد اهداف همان سازمان ها در حفظ
اسلاميون و متحول کردن جامعه ايران بسوی "دموکراسی اسلامی" در تلاش هستند و
کمک افرادشارلاتانی مثل احسان نراقی هنوز مورد استفاده آنان قرار ميگيرد.
آرااستار
|